جدول جو
جدول جو

معنی سال نورد - جستجوی لغت در جدول جو

سال نورد
(دَ / دِ)
درهم نوردندۀ سال. طی کننده سال. سال پیما:
ویحک ای آسمان سال نورد
کی رهیم از حریق این مأجور؟
مسعودسعد (دیوان چ عبدالرسولی ص 269)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سال خورد
تصویر سال خورد
سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال نوری
تصویر سال نوری
در علم نجوم واحد اندازه گیری طول برابر با مسافتی که نور در مدت یک سال طی می کند، معادل ۱۰۱۲×۹۴۶
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نورد
تصویر راه نورد
ره نورد، آنکه راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال خورده
تصویر سال خورده
سال خورد، برای مثال دهقان سال خورده چه خوش گفت با پسر / کای نور دیده به جز از کشته ندروی (حافظ - ۹۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال خرد
تصویر سال خرد
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ پَ / پِ)
طی کننده جهان. جهان نورد. تندرو. سریع: عنان بارگیر عالم نورد به جانب قصر زرد منعطف گردانید. (حبیب السیر ج 3 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُمَ / مُ دَ / دِ)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) :
سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی.
شاکر بخاری.
چه گفت آن سرایندۀ سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد.
فردوسی.
چو من هست گودرز را سالخورد
دگر پور هفتاد و شش شیرمرد.
فردوسی.
زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نورد.
فردوسی.
اگر چه کسی سالخوردست و پیر
بسان جوان موی دارد چو قیر.
اسدی.
ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان.
ناصرخسرو.
فلک دایۀ سالخورد است و در بر
زمین را چوطفل زمن ران نماید.
خاقانی.
جان پاکش بباغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
بیارائیم فردا مجلسی نو
بباده ی سالخورد و نرگسی نو.
نظامی.
چو در جام ریزد می سالخورد
شبیخون برد لعل بر لاجورد.
نظامی.
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد.
نظامی.
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کار آزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان).
برآورد سر سالخورداز نهفت
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی (بوستان).
کاین فلکی منحنی سالخورد
قد الف دال مرا دال کرد.
خواجوی کرمانی.
و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قلب خردسال. (آنندراج) :
گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان
چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر:
چنارسال خرد و سرو نوخیز
بهم نشناختی بیننده ای نیز.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به سالخورده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ وَ)
آنچه که توجبه می آورد. (ناظم الاطباء). آورده شده بوسیلۀ سیل. آنچه که سیل با خود همراه می آورد
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دَ / دِ)
آنکه بام نوردد. آنکه بام را طی کند. آنکه بر بام رود بنردبان.
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ / نُو)
سالی که از نو آغاز شود. سال جدید. و در ایران سال نو از آغاز فروردین یا حمل است:
چو بودی سر سال نو فرودین
که رخشان شدی در دل هوردین.
فردوسی.
- امثال:
چون که آید سال نو گوئیم دریغ از پارسال. و رجوع به نوروز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سال نوری
تصویر سال نوری
سال شیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
بسیار سال معمر سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالم نورد
تصویر عالم نورد
گیتی نورد راهی جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنورد
تصویر سالنورد
در هم نوردنده سال طی کننده سال: آسمان سالنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال نو
تصویر سال نو
سالی که از نو آغاز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
سالخورده
فرهنگ فارسی معین